۲۶.۷.۸۸

شهر بی‌ترانه/ ترانه ای از عبدالجبار کاکایی

شهرِ بی ترانه یِ من که درایِ بسته داره

زیرِ سقفایِ قدیمی ستونایِ خسته داره

شهرِ بی ترانه یِ من خالی از کوهه و دشته

دیواراش بس که بلنده از سرِ دنیا گذشته

طاقِ ضَربیا شکسته ، حوضِ کاشیا کبوده

مثِ برجِ مِه گرفته ، سرِ هر مناره دوده

خیسِ گریه یِ شبامه ، گُلدونایِ پشتِ شیشه

شهرِ بی ترانه با من دیگه مهربون نمی شه

خیلی وقته از تو دورم ای اتاقِ رو به ایوون

حوضِ آبیِ قدیمی ، سایه ریزِ بیدِ مجنون

ای هوایِ کوچه باغت ، عطر خوابِ ناتمومم

عمریه بی تو هلاکم ، عمریه بی تو حرومم

خیلی از تو دورم اما ، هنوزم برام یه رازه

عطر ترمه هایِ کهنه ، بویِ بقچه هایِ تازه

کاشکی می شد از تو ایوون پا رویِ ابرا بذارم

با یه بارونِ بهاری دنیا ر’ تنها بذارم

بیا و ستاره یِ من تو شبایِ گُم شدن باش

ای ترانه یِ قدیمی عابرِ کوچه یِ من باش

هیچ نظری موجود نیست: