۹.۴.۸۸

که موسم ورع و روزگار پرهیز ست

چه هراس انگیزست

جنگ صلح آمیزست

چنگ می اندازد

دولت چنگیز ست

غرش تاریخ ست

ترکشِ «برخیز» ست

شور مشروطه ست این

ساعت تبریزست

روز و شب بیدارم

روزگارم چیزست

راه می پیماییم

جا نزن، تجویزست!

خشمناکیم اما

خونمان پاکیزه ست

سبزها سرخ آلود

چه بهار آمیز ست

صبح خواهد آمد

صبرمان سرریزست

درباره جمهوری

پس از تماشای فیلم همانطور که آرام آرام از پله های سینما پایین می آمدم، ذهنم به دنبال "الی"های گمشده ی این روزهایمان می گشت. به خیابان که رسیدم و نگاهی به چهره های خموده مردم و فضای سرد اطرافم که انداختم، انگار نام همه را به یکباره باز یافتم. امید، آرزو، شور، نشاط، غرور، جمهوری.