۵.۶.۸۸

مزرعه حیوانات


ناپلئون ایستاد و با ترش‌رویی نظری به حضار انداخت؛ سپس زوزه بلندی کشید. به آن صدا سگ‌ها جلو پریدند و گوش چهار خوک را گرفتند و آن‌ها را که از درد و وحشت می‌نالیدند، جلو پای ناپلئون انداختند. از گوش خوک‌ها خون می‌چکید و سگ‌ها از بوی خون هار شده بودند.
چهار خوک در حالی که از وحشت می‌لرزیدند و از تمام خطوط چهره‌شان آثار گناهکاری خوانده می‌شد، در انتظار بودند. ناپلئون به آنان گفت که به جنایات خود اعتراف کنند. خوک‌ها همان چهار خوکی بودند که وقتی ناپلئون جلسات یکشنبه را موقوف ساخت، اعتراض کردند.
هر چهار خوک اعتراف کردند که از زمان اخراج اسنوبال، مخفیانه با او در تماس بوده‌اند و در تخریب آسیاب بادی به او کمک کرده‌اند و توافق کرده‌اند که مزرعه را تسلیم فردریک کنند. اضافه کردند که اسنوبال به طور خصوصی به آن‌ها اعتراف کرده است که از سال‌ها پیش عامل مخفی جونز بوده است.
وقتی که اعترافات تمام شد، سگ‌ها بی‌درنگ گلوی خوک‌ها را پاره کردند و ناپلئون با صدای وحشتناکی پرسید آیا حیوان دیگری هست که مطلبی برای اعتراف داشته باشد.
سه مرغ اسپانیایی که مسئول طغیان مرغ‌ها در مورد تخم‌مرغ‌ها بودند، جلو آمدند و گفتند که اسنوبال در عالم خواب بر آن‌ها ظاهر شده است و آن‌ها را اغوا کرده که از اوامر ناپلئون سرپیچی کنند. آن‌ها نیز کشته شدند.
بعد غازی جلو آمد و اعتراف کرد که در خرمن‌برداری سال گذشته، مخفیانه شش ساقه گندم دزدیده و شبانه خورده است.
بعد گوسفندی اعتراف کرد که در آب استخر ادرار کرده است. می‌گفت این عمل را با پافشاری اسنوبال کرده است.
سپس دو گوسفند دیگر اقرار کردند که قوچ نری را که از فداییان ناپلئون بوده، موقعی که سرفه می‌کرده، آن قدر دوانده‌اند که مرده است. همه در همان محل به قتل رسیدند.
اعترافات و مجازات آن قدر ادامه یافت تا از کشته پشته‌ای جلو پای ناپلئون ساخته شد و هوا از بوی خون سنگین گشت. از زمان جونز چنین وضعی دیده نشده بود.
مزرعه حیوانات، جورج اورول

۱ نظر:

حمید گفت...

هر بار که مزرعه حیوانات را خوانده ام، به حال و روز ما شبیه بوده است. وطن ما چند بار باید این بساط را تجربه کند؟