۵.۵.۸۸

انتری که لوطی اش بله...

یکی بود یکی نبود. چوپانی بود که از زیر بته ای در جنگلی، انتری جسته بود. بسیار هم به این انتر می نازید و این سو و آنسو نشانش می داد و پز دادندی که ببینید چه تیکه ای یافته ام. چوپان حتا انتر را دست آموز کرده بود که وقتی خواب بر وی مستولی می شود، انتر مگسها را از جبینش کنار زدی و با اطوار غریب و مضحکش که دل هر عاقل را به درد آوردی، انبساط خاطر چوپان فراهم شدندی. چند تن از عقلای قوم و افرادی که مصلحت مرد را خواستندی، به نزد وی آمده و اظهار داشتند: مردک عاقل! کجا دیده ای انسانی با بوزینه ای دوستی کند؟ این رفاقت آخر و عاقبتی ندارد. تا دیر نشده و وقت نگذشته، به مواضع انسانیت برگرد.
اما عشق انتر چشم و گوش چوپان را کور و کر کرده بود. چوپان چنان عاشق و واله بوزینه گشته بود که با یاران گرمابه و گلستان پشینش تندی کرد و گفت: نه! من حمایت شدیدم را از انتر دست آموزم اعلام می دارم و مواضع من به این انتر نزدیکتر است تا شما. بعضی ها گفتند: نکند خبری است و ما نمی دانیم؟ آخر این انتر مؤنث است و... و پاره ای با شنیدن این مطلب با خود ریز خندیدند و چوپان تکان خوردن سر شانه هاشان را دید. گفت: جو سازی نکنید. سیاه نمایی نکنید. بالا بروید پایین بیایید من انتر خودم را می خواهم. در ضمن به شما چه؟ من که میدانم شما عامل بلوریها هستید و می خواهید با این حرفها انتر مرا به نام خود مصادره کنید. اعضای شورا، نگاهی به یکدیگر افکندند و دیدند این حرفها فایده ای ندارد، پس گفتند: به بیضه هامان، بگذارید هر گهی که می خواهد تناول کند. و این گذشت تا اینکه یک روز که چوپان دمر به خوابی خرگوشی فرو رفته بود، انتر بر اساس سلیقه انتری اش، با دیدن مقعد چوپان حالی به حالی شده و اختیار از کف داد. با خود فکر کرد من که هر غلطی بکنم به چشم این خسرو شیرین بود. پس معامله اش را از مخفیگاهش بیرون آورده و در اقدامی انتحاری در مقعد لوطی اش فرو برده و به سپوخیدن وی اقدام کردندی. چوپان که تازه فهمیده بود انترش نر بوده هر چه فغان کرد که: آی...آی... نموده شدم، کسی به حرفش اعتنا نکرد و مردم ده گمان کردند که چوپان دروغ می گوید و گرگ، ببخشید انتر، همه کون وی را صاف همی کردندی و همی کردندی و همی کردندی و طمع گله چوپان را هم کرد که سگ گله واق واق کرد و انتر هم منصرف شد. القصه، انتر که خودش را معلوم نیست چگونه با صفات و آلات اناث جا زده بود آخر سر،(...) خودش را زده و جیم شدندی و چوپان ماند و یک گشادی به ژرفای تاریخ.
نتیجه گیری اخلاقی: (...) نزن بهر کسی اول خودت دوم کسی.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

حالي برديم وافر و حظي فراوان!!!!!