دلی كه مركب همّت كند، سمند قضا را
بزرگوار امامی كه فیض رحمت عامش
به زیر چتر عنایت گرفته شاه و گدا را
مقیم كوی وصالش گره ز دل بگشاید
چو برگ غنچه كه بیند به خود نسیم صبا را
اگر شكسته دلی مومیای رحمت او جو
كه در خزانه او جستهام كلید شفا را
ز بوریا، به سریرت نهد به دست عنایت
نبوید از تو چو با داغ سینه بوی ریا را
علی جمال خدا دید و در نهاد تبارش
توان معاینه دیدن كمال لطف خدا را
تو گر رضای رضا جویی از سزای سزا به
كه در رضای رضا دیدهام سزای سزا را
به ناخدایی او هر كه دل به موج فنا زد
به خاك تیره فشاند سبوی آب بقا را
سخن دراز نگویم كه وصف طره لیلی
به گرد گردن مجنون نهد كمند بلا را!
به كیمیاگریش در نهاد تیره خودبین
نه برق گنبد زرین و بارگاه طلا را
به یك كرشمه هزاران غمت ز دل بزداید
دمی كه بر تو گمارد، نگاه عقده گشا را
تو را به پوزش آن جان پر گناه تو بخشد
به گونههای تو گر بنگرد سرشك صفا را
درآ و خاك درش توتیای دیده خود كن
به پیش آن كه نیوشی به جان خروش درا را
تو برگ زردی و بر سان تندباد خزانی
نقیب مرگ به گوشت زند صفیر صلا را
دلی كه قبله گهش خاك آستان رضا شد
دگر رها نكند آستین قبلهنما را
سرای عاریت است این جهان و همت پاكان
نهاده پیش تو مفتاح گنج هر دو سرا را
خطا بود كه ضمانش به جان و دل نپذیری
كسی كه ضامن جان گشته آهوان ختا را
به استخوان لئامت گلوی كس نخراشد
كریم ما كه به یغما سپرده خوان عطا را
تو زهر خوشه انگور بین و حیله مامون
كه از زمانه برانداخت راه و رسم وفا را
امام ما كه روانش خجسته باد دمادم
زند خروش كه بر كن بنای جور و جفا را
به كین هر چه ستمگر گشاده دار لوا را
رضا نه از پی تسلیم خواندت به شهادت
كه در عزای شهیدان كشی زمهلكه پا را
در این زمانه هزاران رضاست بندی مامون
تو برگشاده به ظالم زبان مدح و ثنا را
به تیغ تیز گرت دست میرسد نپسندند
خدای عزوجل از تو دست عجز و دعا را
خیانت است خموشانه سر به سجده نهادن
به گوش مسلم و ترسا رسان خوش رسا را
روان عالمی از مار سامری بگذارد
اگر كه موسی عمران نهد به گوشه عصا را
كمر به خدمت ارباب جور و مفسده بستن
جنایتی است قوی پنجگان نیزه ربا را
دلی كه قصد ستمگر كند به جوشن ایمان
دلاورانه به خون شوید آستین قبا را
لگام خامه نگیرد اگر به چامه فریدون
سمند فكرت او بشكند حریم ادا را
فریدون توللی